ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
به گزارش سرویس حوادث "جام نیوز"، زن جوان با چشمانی پر از اشک از زندگی اش گفت:دیگر در میان اقوام آبرویی برایم نمانده است. خودم کردم که لعنت برخودم باد. ای کاش سر نوشتم چنین رقم نخورده بود...
خانم جوان پس از شرکت در جلسه آموزشی کارشناس پلیس پیرامون عفاف و حجاب به
مرکز مشاوره پلیس مراجعه کرد و گفت: از لحاظ مادی چیزی کم و کسر نداشتیم و
محیط خانه سرشار از آرامش بود. اما از روزی که پای ماهواره به خانه ما باز
شد آرامش به ما پشت کرد و هر روز پدرم به بهانه های مختلف با مادرم جنگ و
دعوا راه می انداخت.
وی افزود:برای من و خواهر بزرگترم تحمل چنین شرایطی سخت شده بود. چشم
انتظار خواستگار بودیم که زودتر از این محیط فرار کنیم و به آرامش برسیم،
دست تقدیر با خواهرم یار بود و با حضور اولین خواستگار راهی خانه بخت شد.
بعد از مدتی با رفتن خواهرم خیلی احساس تنهایی می کردم. 25 سال از عمرم می
گذشت و من با آرزو های زیادی که در سر داشتم روزگار سپری می کردم. با این
حال خیال پردازی هایم آرامم می کرد. در ذهنم نقشه زیبایی از زندگی ام ترسیم
کرده بودم اما با واقعیت فاصله ی فراوان داشت.
زن جوان ادامه داد: بعد از مدتی امیدم نا امید شد دیگر تحمل این چشم
انتظاری را نداشتم و سعی کردم با خودنمایی کاری کنم که زودتر راهی خانه بخت
شوم. اما با این خود نمایی و نامناسب بودن حجابم انگشت نمای فامیل شده
بودم و دیگر چیزی برایم مهم نبود.
حتی نصیحت های دلسوزانه! وقتی به خودم آمدم که دیگر دیر شده بود. فریب عشق دروغین و هوس بازی های پسری در فامیل را خوردم و او دامنم را لکه دار کرد. خانواده ام که متوجه شدند با دخالت بزرگان فامیل ما را به عقد هم در آوردند. اما دیگر در میان اقوام آبرویی برایم نمانده است. خودم کردم که لعنت برخودم باد. ای کاش سرنوشتم چنین رقم نخورده بود.